خُــــــ ــدا
چه هوایی
چه طلوعی
جانم
باید امروز حواسم باشد
که اگر قاصدکی را دیدم
آرزوهایم را
بدهم تا برساند به خدا
به خدایی که خودم میدانم
نه خدایی که برایم از خشم
نه خدایی که برایم از قهر
نه خدایی که برایم ز غضب ساخته اند...
به خدایی که خودم میدانم
به خدایی که دلش پروانه است
و به مرغان مهاجر هرسال راه را میگوید
و به باران گفته است باغ ها تشنه شدند
و حواسش حتی
به دل نازک شب بو هم هست
که مبادا که ترک بردارد...
به خدایی که خودم میدانم
چه خدایی
جانم...